شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

فقط 8 روز مونده !!

شکوفه ی بهار نارنج مامان ... نینی گولوی مامان ... بهدادم 8 روز مونده ... فقط 8 روز تا بغل کردنت خدایا شکرت امروز هوا حسابی ابریه ... گاهی هم بارون میاد ...خداروشکرحالت خوبه حسابی ... از صبح داری میپری بالا و پایین ... گاهی هم که آروم میشی شیکم مامان رو به اشکال مختلف در میاری ... ولی من تا لنز دوربین رو باز میکنم که ازت عکس بگیرم زودی قایم میشی !!! امروز بقیه ی لباسات رو شستیم ... بابایی آبکشی میکرد منم پهنشون میکردم ... خیلی حال داد ... مخصوصا لبخند گنده ی بابات !!!!!!! گاهی هم بلند میخندید و وقتی ازش میپرسیدم چی شد میگفت هیچی !!!!!!!! فکر کنم قند تو دلش آب میشد !!! صبح بابایی یه سوال جالب ازم پرسید ... همینج...
11 فروردين 1391

فقط 9 روز مونده !!

شکوفه ی بهار نارنج مامان ... نینی گولوی مامان ... بهدادم ٩  روز مونده ... فقط ٩ روز تا بغل کردنت خدایا شکرت  دیشب که بابایی برگشت با هم کلی کار کردیم ... وسایلا رو جابجا کردیم و اینا ... تا ساعت 10 شب ... البته من که بیشتر نقش راهنما رو داشتم !! و فکم خسته شده بود از حرف زدن !! ولی با این حال من خسته تر از بابایی بودم ... برا همینم تا کارمون تموم شد یه دستی به سروگوش آشپزخونه کشیدم و دراز کشیدم ... حتی حال نداشتم هندونه ای رو که بابایی برامون گرفته بود رو بخورم !!!!!!!! امروز صبح بعد از نماز دراز کشیدم تا بخوابم ... یهو چنان لگد جانانه ای به مامان زدی که برق از چشمام زد بیرون و منم مجبور شدم...
10 فروردين 1391

فقط 10 روز مونده !!

شکوفه ی بهار نارنج مامان ... نینی گولوی مامان ... بهدادم 10 روز مونده ... فقط 10 روز تا بغل کردنت خدایا شکرت  از دیشب تا حالا شیطنتت گل کرده  ... چون همش داری برای مامان ناز میدی و هی مامان رو نگران میکنی ...منم که نفسم به تکونای تو بنده ... امیدوارم این کارت بخاطر کم بودن جات باشه و سلامت باشی ... امروز مهمون داشتیم ... خاله 3 و خانواده اومدن خونمون ... تخم مرغ امسال که به بچه ها میدم خیلی ذوق زدشون میکنه ... آخه خوشگله ... عکسش تو  سفره هفت سینمون هست ... از صبح کمردرد داشتم ... هی ولو میشدم اینور و اونور ... بابایی هم هی میگفت فکر کنم امروز بریم بیمارستان !! و منم خندم میگرفت از اینکه بابا...
9 فروردين 1391

یادداشت 141 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهار نارنج مامان دوشنبه : بابایی رفت تا دفترچه بیمه من رو تمدید کنه ... ساعت 11 برگشت ... با مامان بزرگ رفتن بانک و اومدن ... بعدش من و مامان بزرگ سرگرم درست کردن چند جور خورش شدیم تا بتونم بذارم تو فریزرم برای روزایی که قراره شما نذاری من آشپزی کنم !!! بابایی هم خوابید ... ساعت 3 کارمون تموم شد و بابایی رو بیدار کردیم تا ناهار بخوریم ... بعد دایی 1 زنگ زد و گفت که شب میخوان برن خونه خاله 2 و اگه مامان بزرگ هم دوست داره بره باهاشون ... با اصرار من مامان بزرگ قبول کرد که بره ... من و بابایی هم وسایلامون رو جمع و جور کردیم تا یه سر بیایم خونه ... البته از دیشب تصمیم گرفته بودیما ... مامان بزرگ همراه دایی 1 و ...
8 فروردين 1391

یادداشت 140 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهاری من پنجشنبه : مامانی سرما خورده ناجوووووووور !!! دیشب که اومدیم خونه خوب بودما ... موقع خواب دیدم چشمام میسوزه و اشکم روونه... بینیم هم کیپ شده و دارم خفه میشم ... گلوم هم میسوزه ... همینجور یهو !!!!!!!!!!!! پاشدم بخور گرفتم ... ولی نه ... انگار که سرما اومده سراغم ... با همون حال خوابیدم ... صبح که بابایی بیدار شد بره اداره کلی نگرانم شد ... تب داشتم و سرم هم سنگین بود ... آبریزش و اینا هم بود ... دوباره بخور گرفتم .. بابایی هم تا ساعت ٩ پیشم بود ... بعدش که من گفتم بهترم رفت اداره ... منم خوابیدم ... ساعت 11 بود که دایی 1 زنگ زد و بیدارم کرد !! بعدشم که دید سرما خوردم و صدام گرفته گفت حاضر شو تا بیام دنبالت و بیارمت ...
6 فروردين 1391

یادداشت 139 مامانی و نینی گولو

شکوفه ی بهار نارنج مامان  بالاخره بهار اومد و فصل شکوفه زدنت رسید ....... ههههههههه ..... این جمله همینجوری به ذهنم اومد !! خوبی پسرم ... دیروز بهت خوش گذشت ؟؟ آخه کلی شیرینی خوردیم !!! با اون حلوا محلیهاکه عمم پزیده بود !! بذار برات بگم ... دیروز تا ساعت 8 خواب بودم ... راستش اصلا دلم نمیخواست بیدار بشم ... همیشه لحظه ی سال تحویل برام کسل کننده بود ... امسال هم که بدتر از هر سال !! خلاصه که بیدار شدیم ...  بخاطر دیشب یه کم با بابایی سرسنگین بودم ... چون دیشب مامان بزرگ زنگ زد و شام دعوتمون کرد ولی بابایی که  از اداره برگشت طبق معمول گفت نمیریم !! منم خیلی دلم شکست ... احساس کردم که احساس منو تو این ر...
2 فروردين 1391

سال 1391 میارک ....

  آرزو دارم روزهایی که پیش رو داری   اغاز روزی باشد که آرزو داری ************سال نو مبارک ************   ...
1 فروردين 1391